نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خدا

خدا
تنها
 
روزنه امیدی است كه هیچگاه بسته نمی شود،
 
با دهان بسته هم می توان صدایش كرد،
 
با پای شكسته هم می توان سراغش رفت،
 
تنها اوست كه وقتی همه رفتند می ماند،
 
وقتی همه پشت كردند آغوش می گشاید،
 
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود،
 
وتنها سلطانیست که با آغوش باز می بخشدت.
 
خـــــــــــدا را برایتان آرزو دارم...


[+] نوشته شده توسط آرسا در 16:20 | |







چقدر خوبه

چقدر خوبه ادم يکي را دوست داشته باشه ...

 نه به خاطر اينکه نيازش رو برطرف کنه ....

 نه به خاطر اينکه کس ديگري رو نداره  ....

نه به خاطر اينکه تنهاست  ....

و                                                                               

 

 

 

نه از روي اجبار....

 

 بلکه به خاطر اينکه

 

 

 

 

                     اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره .....



[+] نوشته شده توسط آرسا در 20:11 | |







قلب

 

قلب سرزمين شگفت آوري است زيرا:

                    هم زادگاه عشق است

                            هم آرامگاه عشق است

 


[+] نوشته شده توسط آرسا در 20:1 | |







امین تو هم دوسم داری؟!

پرسیدند:دوستش داری؟؟؟؟؟؟

گفتم:او دنیای من است....

پرسیدند:دوستت دارد؟؟؟؟؟؟

گفتم:تنها سوال من است!!!...؟؟؟...!!!


[+] نوشته شده توسط آرسا در 20:6 | |







نفسم دوست دارم

 

 ای امید و آرزوی من ، دنیای من

  دوستت دارم....

 ای تو به زیبایی یک گل سرخ ، به پاکی یک چشمه زلال

  به لطافت باران بهار

 دوستت دارم....

  ای تو فصل بهارم ، همیشه یارم ، همدم این دل پاره پاره ام
 
 دوستت دارم...

  ای تو آرامش وجودم ، همه بود و نبودم ، هستی و تار و پودم
 
دوستت دارم....

 ای تو طلوع زندگی ام ، ناجی لب تشنگی ام

 ای تو طلوع زندگی ام ، ناجی لب تشنگی ام

 ای تو عشق زندگی ام ، همیشگی ام ، ماندنی ام

 دوستت دارم....

دوستت دارم و خواهم داشت ای که تو لایق این دوست داشتنی ...

عاشقت می مانم و خواهم ماند ای که تومجنون این دل دیوانه ای...

 .به خاطرت جانم را ، زندگی ام را ، فدایت می کنم ،

 نثارت میکنم ...

....دوستت دارم که چشمهایم را قربانی نگاهت میکنم .... 

 اگر می گویم که دوستت دارم از ته دلم می گویم

 از تمام وجودم می گویم!

 باور کنی ، باور نکنی یک کلام!

  دوســـــــــــــت دارم...ای عزیزتر از جانم

 



[+] نوشته شده توسط آرسا در 19:40 | |







دلم برات خیلی تنگ شده عشقم

 
دلم تنگه...
 
گل ناز . . .

گل نازم
تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل ناز آسمونم بی ستاره است
مثه ابرا دل من پاره پاره ست
دوباره عطر تو پیچیده در باد
نفس امشب برام عمر دوباره است
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من میاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من می کنه امشب دوباره
شب و تنهایی و ماه و ستاره
من عاشقی دلخونم
شکسته ای محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش

آه ...
گل ناز
گل ناز

 

گل ناز



[+] نوشته شده توسط آرسا در 19:34 | |







امین ای کاش تو هم به خاطر من بمونی و هیچ وقت هیجا نری عشقم

از زندگی خسته شده بود.... شقیقه هاش تیر می کشید .. بی تفاوت به دیوار سفید خیره شده بود... چقدر خسته بود... از نگاهش پیدا بود. تنها اومیدانست...

چقدر دوستش داشت؟ جواب این سوال را نمی دانست اما کسی در درونش فریاد میزد یک دنیا اما دنیا به چشمش کوچک بود...به اندازه ی تمام ثانیه هایی که با یاد او.فکر او صدای او زندگی کرده بود... اما باز هم کم بود چون همه ی انها به نظرش به کوتاهی یک رویای شیرین بی بازگشت بود.... هر اندازه که بود.مطمعن بود که دیگر بدون او حتی نفس هم برایش سنگین خواهد بود و می دانست دیگر بی او زندگی چیزی کم دارد به رنگ عشق!

نگاهش به جعبه ی کوچکی بود که روی میز بود. دستش را دراز کرد جعبه را برداشت.نفسش داشت بند می امد. یاد یک هفته پیش افتاد که با چه شوق و ذوقی رفت و خریدش تا بدهدش یادگاری .یادگاری که با ان عشق را جاودان سازد..چه قدر زیبا بود ... درخشش نگینش توجه همه را به خود جلب میکرد. چه قدر با خودش تمرین کرد. شب از هیجان خوابش نبرد. اخه فردا باهاش قرار داشت . صبح زود بلند شد . یک دوش گرفت. کت شلواری را که می دانست خیلی دوست دارد پوشید. حسابی خوش تیپ کرد. جعبه را گذاشت تو جیبش. اما طاقت نیاورد باز کرد و بار دیگر نگاهش کرد. چه قدر زیبا بود اما میدانست این زیبایی در برار ان عزیز که دلش را سال ها بود دزدیده بود هیچ است.

سر ساعت رسید. از تاخیر داشتن متنفر بود.چند دقیقه بعد او امد. کمی اشفته بود. با خودش گفت حتما برای رسیدن به من عجله کرده است. سر میز همیشگی شان نشستند. کمی صحبت کردند. کم حرف بود. بیشتر دوست داشت که بشنود. از همه چیز برایش گفت. داشت کم کم حرفاش را جمع و جور می کرد. از اضطراب تو جیبش با جعبه بازی می کرد. تا خواست حرف دلش را بزنه.. وسط حرفش پرید گفت.. .... یک چیزی را می خواستم بهت بگم. من دارم میرم. تا اخر هفته ی دیگه... دیگه هیچی نشنید .. انگار که مرد.. قلبش دیگه نمی زد.. صداش در نمی امد.گلوش خشک شده بود....تا اینکه به سختی گفت؟ چی ؟؟؟ یک بار دیگه بگو... بغض کرد گفت: من دارم میرم. مجبورم. بابا برام بیلیت گرفته. خودم هم نمی دونستم.. اصلا باورم نمیشه.فقط یک خواهش دارم این یک هفته ی اخر را باهم خوش باشیم و بذار با یک دنیا خاطرات قشنگ این داستان تموم شه...نمی خواست هیچی بشنوه. حاضر بود بقیه عمرش را بده و زمان در چند دقیقه قبل ثابت بمونه. اما حیف نمی شد.. از سر میز بلند شد. نای راه رفتن نداشت. انگار همه ی دنیا روی دوشش بود. گفت بعدا بهت زنگ میزنم. صدایی راشنید که میگفت: تو را خدا اروم باش.. مواظب خودت باش... نفهمید چه طوری خودش را رساند خونه . رفت تو اتاقش . خودش را انداخت رو تخت. و تنها صدای یک احساس خیس بود که سکوت تنهاییش را می شکاند. نفهمید چند ساعت گذشته بود. برایش مهم نبود. موبایلش را نگاه کرد 10 تا اس ام اس با 3 تا میسکال! می دانست که از نگرانی دارد می میرد. بهش زنگ زد. سعی کرد بروز ندهد اما نشد تا صدایش را شنید که گفت بله بفرمایید بغضش ترکید....گوشی را قطع کرد . چند دقیقه بعد دوباره زنگ زد.. با خودش عهد بسته بود که اخرین خواسته اش را با جون دل انجام بدهد. و این یک هفته را با هم خوش باشند. هر روز به جاهایی سر میزدند که با هم رفته بودند. جاهایی که با هم خاطره داشتند. شب ها هم تا سپیده با تلفن حرف می زدند. به یاد تمام شب هایی که با هم تا صبح از عشق گفته بودند.

ثانیه برایشان عزیز بود. قیمتش قدر تمام عشقی بود که بهم تقدیم کرده بودند. اما این ثانیه ی عزیز خیلی بی رحم و بی تفاوت به زمین و زمان در گذر بود و یک هفته به سرعت یک نیم نگاه عاشقانه گذشت.. روز اخر شد ... لحظه ی اخر فرا رسید ... وقت گفتن خداحافظی ... نمی خواست از دستش بدهد . نمی خواست بذارد برود... نمی خواست.......... اما...............

نگاهش کرد. اخرین نگاه. چقدر دوستش داشت... گفت مواظب خودت باش.. گفت: تو هم همین طور. سخت نگیر این نیز بگذرد.

گفت: بی تو نمی گذره!!! اشک تو چشامانش حلقه زده بود اما نمی خواست اشکهایش را ببیند!بوسیدش.. چقدر گرمایش را دوست داشت . اما حیف که اخرین بوسه بود... برای اخرین بار نگاهش کرد سرش را به زیر انداخت و رفت بی خداحافظی.. صدایی را می شنید که می گفت: خداحافظ...

نگاهش به ساعت افتاد.هنوز نرفته بود . با اینکه همین چند ساعت پیش او را دیده بود اما دلش تنگ شده بود.. خیلی تنگ.

صدای موبایل او را از عالم رویا به واقعیت بازگرداند . گوشی را برداشت. صدای اشنایی بود..: من پروازم را از دست دادم. نمیرم.

می ای دنبالم؟

این بار هم چیزی نمی شنید . صدا گفت: صدام میاد؟ میگم نمی رم. پیشت می مونم . دوست دارم. می ای دنبالم؟

به خودش امد: اره . همین الان اومدم.

گوشی را قطع کرد. چه قدر خوشحال بود. زندگی با عشق و دیگر هیچ.چشمش به جعبه ی روی میز افتاد هنوز هم درخشش زیبا بود


دوست دارم عشقمILOVEYOU


[+] نوشته شده توسط آرسا در 14:14 | |







با تو آغاز می کنم خوب من به نام تو...

                                می نویسم قصه ای تازه از اِلهام تو...

ای شروع دلپذیرمثل خورشید بی نظیر...

                          به تو تقدیم می کنم عشق و از من بپذیر...

ای قشنگ ترین بهانه واسه گفتن ترانه...

                       من یه عشق جاودانه به تو تقدیم می کنم...

در این غربت شبانه با صداقت عاشقانه...

                             قلبمو با این ترانه به تو تقدیم می کنم...

ای طلوع ماندگار گل همیشه بهار...

                   به تو تقدیم می کنم هر چه هست در روزگار...

گفته ها نا گفته ها هر چه هست در باورم...

                              به تو تقدیم می کنم ای آرزوی آخرم....

 


[+] نوشته شده توسط آرسا در 13:37 | |







محبوب من چشمات به من میگن

   روز جدایی خیلی نزدیکه

     میری نمیدونی که دور از تو

    دنیام چقد غمگین و تاریکه

دنیای من تاریکو غمگینه

  بار جدایی خیلی سنگینه

   هر کس که از حالم خبر داره

    از شونه هام این بارو برداره

7qf5eg4e8go6lyzpmm.jpg

سلام عشقم بازم منم همون عاشق دیونه و دل خسته

تو امین نمی دونم می دونی یا نه که چقد دوست دارم

و اگه یاد و خاطره تو هم نباشه اگه امید یک لحظه دیدنت

رو نداشتم تا الان از این دنیا رفته بودم و تو اون دنیا

چشم انتظارت می موندم بازم می گم عشم

و هرگز از گفتن این  حرف خسته نمی شم دوست دارم                              

من اگر اشک بدادم نرسد می میرم                                                                      

                                             من اگر یاد تورا یادی نکنم میمیرم                                                                                                                  


[+] نوشته شده توسط آرسا در 13:51 | |







تقدیم به عشق زندگیم امین

 

وقتي كسي رو دوست داري  حاضري جون فداش كني


حاضري دنيا رو بدي  فقط يك بار نگاهش كني


به خاطرش داد بزني  به خاطرش دروغ بگي


رو همه چيز خط بكشي  حتي رو برگه زندگي


وقتي كسي تو قلبته  حاضري دنيا بد باشه


فقط اوني كه عشقته عاشقي رو بلد باشه


قيده تمومه دنيا رو به خاطره اون ميزني


خيلي چيزا رو ميشكني تا دله اونو نشكني


حاضري بگذري از دوستايه امروز و قديم


اما صداشو بشنوي شب از ميون دو تا سيم


حاضري قلبه تو باشه پيشه چشايه اون گرو


فقط خدا نكرده اون يك وقت بهت نگه برو


حاضري حرفه قانون رو ساده بزاري زير پات


به حرفه اون گوش بديو به حرفه قلبه با وفات


وقتي بشينه به دلت از همه دنيا ميگذري


تولد دوبارته اسمشو وقتي ميبري


حاضري جونت رو بدي ، يه خار تويه دستشم نره


حتي يه ذره گردو خاك مبادا تو چشاش بره


وقتي كسي تو قلبته يك چيزه قيمتي داري


ديگه به چشمات نمياد اگر كه ثروتي داري


نزار كه از دستت بره اين گنجه خيلي قيمتي   


[+] نوشته شده توسط آرسا در 13:26 | |



صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 15 صفحه بعد